هنر نبود کسی...

بغض اسمان

من از اوج دريا آمدم... بي هيچ دليلي ... تنها براي تماشاي باران . . . و تماشاي تو...

هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ،


که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند .


و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می

کنیم .


از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن

دیگریست .


 هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما .


 و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای

زیستن .


و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .


هنر نبودن دیگری





 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 24 فروردين 1392برچسب:,ساعت22:0توسط ترسا | |